کد مطلب:193553 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:95

با پدر و مادر کافر چگونه باید رفتار کرد؟
زكریا بن ابراهیم گوید: من نصرانی بودم، و مسلمان شدم و حج گزاردم



[ صفحه 472]



سپس خدمت امام صادق - علیه السلام - رسیدم و عرض كردم: من نصرانی بودم و مسلمان شدم.

فرمود: چه دیدی (كه باعث شد مسلمان شوی)؟

گفتم: قول خدای عزوجل كه می فرماید: (ما كنت تدری ما الكتاب و لا الایمان و لكن جعلناه نورا نهدی به من نشاء) [1] «تو كتاب و ایمانی نمی دانستی (و از محتوای قرآن آگاه نبودی)؛ ولی ما آن را نوری قرار دادیم كه به وسیله ی آن هر كه را بخواهیم بدان هدایت می كنیم».

فرمود: محققا خدا تو را هدایت فرموده است. آنگاه سه بار فرمود: خدایا؛ هدایتش فرما، پسرجان، هر چه خواهی بپرس.

عرض كردم: پدر و مادرم و خانواده ی من نصرانی هستند، و مادرم نابینا است، من همراه آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم (اشكالی ندارد یا از آنها جدا شوم)؟

حضرت فرمود: آنها گوشت خوك می خورند؟

عرض كردم: نه، حتی به آن دست هم نمی زنند.

فرمود: باكی نیست، مواظب مادرت باش و با او خوشرفتاری كن و چون بمیرد او را به دیگری وامگذار، خودت به كارش اقدام كن، و به كسی مگو نزد من آمده ای تا در «منی» پیش من آیی ان شاءالله.

زكریا گوید: من در «منی» خدمت حضرت شرفیاب شدم در حالی كه مردم گردش را گرفته بودند و او مانند معلم كودكان بود كه گاهی این و گاهی آن از او سؤال می كرد (و او پاسخ می داد).

چون به كوفه رفتم نسبت به مادرم مهربانی كردم، و خود به او غذا می دادم و جامه و سرش را از كثافات پاك می كردم و خدمتگزارش بودم.

مادرم به من گفت: پسرجان، تو زمانی كه دین مرا داشتی با من چنین رفتار نمی كردی، این چه رفتار است كه از تو می بینم از زمانی كه از دین ما رفته و به دین حنیفیه (یعنی اسلام) گراییده ای؟



[ صفحه 473]



گفتم: مردی از فرزندان پیغمبر ما به من چنین دستور داده.

مادرم گفت: آن مرد پیغمبر است؟

گفتم: نه بلكه پسر یكی از پیغمبران است.

مادرم گفت: پسرجان؛ این مرد پیغمبر است، زیرا دستوری كه به تو داده از سفارشات پیغمبران است.

گفتم: مادرم؛ بعد از پیغمبر ما پیغمبری نمی باشد و او پسر پیغمبر است.

مادرم گفت: دین تو بهترین دین است، آن را به من عرضه كن، من به او عرضه داشتم و او مسلمان شد. و من هم برنامه ی اسلام را به او آموختم.

او نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند، و در شب عارضه ای برای او رخ داد و بیمار شد، به من گفت: پسرجان، آنچه به من آموختی دوباره بیاموز.

من آنها را تكرار كردم، مادرم اقرار كرد، و از دنیا رفت.

چون صبح شد، مسلمانها غسلش دادند، و خودم بر او نماز خواندم و در قبر گذاشتم. [2] .

شرح: گویا زكریا از آیه ی شریفه و تاریخ پیغمبر اسلام چنین استفاده كرده كه: مردی كه به مكتب و مدرسه ای نرفته و در برابر هیچ معلمی زانو نزده است، با ملاحظه دین كامل و قرآن محكم و برنامه متینی كه آورده است جز با ارتباطش با عالم غیب و وحی آسمانی درست نیاید.


[1] سوره ي شوري آيه ي 52.

[2] اصول كافي: ج 3 ص 234 ح 11.